در آن حین بچه‌ها گفتند نزدیک است که نماز صبح قضا شود. با عجله تیمم کردیم و در حال دویدن و جنگیدن نماز خواندیم. اگر با من باشد می‌گویم بهترین نمازی که در تمام عمرم خواندم همان نماز بود.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، سرتیپ دوم آزاده عزیزالله فرخی پیشکسوت دوران دفاع مقدس و جانباز ۷۰ درصد است که جزو نخستین افرادی است که به عضویت کمیته و سپاه پاسداران درآمده است، روایت‌های ناگفته زیادی از عملیات بیت‌المقدس، شهادت داماد دو روزه و شهادت نیروهای گردان 9 در این عملیات دارد که در ادامه می خوانید:

** آتش ایذایی در غرب کمک شایانی به عملیات فتح المبین کرد

قبل از عملیات بیت المقدس برای ماموریتی در جبهه غرب حضور داشتم. در آنجا برای گردان 373 توپخانه تیپ 81 زرهی در کرمانشاه مامور دیدبانی از طرف ارتش بودم. در حین کاری که برای آنها انجام می‌دادیم، آموزش‌های تکمیلی دیدبانی را در گردان 373 به فرماندهی سرگرد هدایتی می‌گذراندم.

این تیپ بعدا به لشکر تبدیل شد. سرگرد هدایتی که فکر می‌کنم به درجه امیر رسیده‌ است. مرد بزرگوار و شریفی است. ایشان را به نوعی یکی از انسان‌های مفید و موثر در دفاع مقدس می‌دانم. او بر گردان ما حق زیادی دارد. در روزگاری که کم‌ترین کمکی به سپاه از طرف ارتش نمی‌شد خیلی به ما محبت کرد. به جرات می‌توانم بگوییم جرقه ایجاد توپخانه در سپاه را ایشان زدند. آن زمان دو توپ 105 به ما هدیه کرد. ما هم یک موضعی را پشت دشمن انتخاب و شلیک کردیم. دشمن نمی‌دانست از کجا بمب بر سرشان می‌بارد. سال 60 خدمت ایشان بودیم.

عملیات فتح المبین که شروع شد. منطقه سرپل ذهاب برای ارتش دیدبانی می‌کردیم. دوران با برکتی بود. خیلی کار آنجا یاد گرفتیم. با شروع عملیات فتح المبین فشار آوردیم که ما به تهران برویم و با گردان خودمان (گردان 9) وارد عمل شویم.

در مقابل اصرار‌های ما سردار رضا صادقی اعلام کردند که اینجا همانند تنگه احد می‌ماند و منطقه حساسی است. تقریبا می‌شود گفت گره استان کرمانشاه بودیم. اگر این گره باز می شد دشمن به راحتی تا خود کرمانشاه هم می توانستند بیاید.

مناطق حساسی مثل سرپل ذهاب، بازی دراز، قصر شیرین، ارتفاعات کلانتر، قاسم آباد و ... جاهای که می‌شد به راحتی سمت کرمانشاه بیایند دست عراقی‌ها بود. ما در ارتفاعات شاه نشین تنها سد در مقابل ورود دشمن به کرمانشاه بودیم.

با وجود اصرارهای ما برای حضور در عملیات فتح المبین به دلیل این که امر فرمانده امر ولایت بود، ما قبول کردیم که بمانیم. به خاطر دارم شبی که فردای آن روز عملیات فتح المبین آغاز می‌شد (اول فروردین 61) یک دستور سری با بی‌سیم به فرماندهان اعلام شد. این دستور به ما هم رسید که یک آتش تهیه ایذایی بر سر دشمن بریزیم.

ما به مدت دو شب مواضع دشمن را در همه مناطق غرب چیزی حدود 5 ساعت زیر آتش سنگین توپخانه گرفتیم. آتش تهیه یک عملیات واقعی را ریختیم. این آتش کمک شایانی به عملیات فتح المبین کرد. آتش ایذایی تحرک دشمن را کم کرد و مجبور شدند در آنجا بمانند که اگر نیروی پیاده از این سمت عملیات کرد، جلوگیری کنند. برای جلب توجه بیشتر دشمن در بی‌سیم آشکارا اعلام سراسری عملیات می‌کردیم. این کار بخاطر این بود که دشمن نتواند در جنوب و دشت عباس، سایت‌ها 5 و 6، فکه و چزابه تمرکز داشته باشد. دشمن تنها تاریخ دقیق و اسم عملیات را نمی‌دانستند.

بخاطر دارم پس از حدود 10 الی 15 روز دیدبانی از ارتفاعات برگشتیم تا استراحت کنیم. از فرط خستگی نزدیک توپ‌ها خوابمان برد. توپ‌های 155 و 23 می‌زدند با هر شلیک توپی حدود 20 سانت از زمین بلند می‌شدیم. زمین می‌لرزید.

آن دو شب تقریباً دشمن را فریب دادیم. رژیم بعث نمی‌توانست حدس بزند که از کجا عملیات شروع می‌شود. عملیات از منتهی علیه شمال خوزستان که به جنوب دهلران می‌خورد شروع و تا نزدیکی‌ها فکه و چزابه کشیده می‌شد. منطقه‌های وسیعی سایت‌های 4 و 5 شمال دزفول را در بر می‌گرفت. زمینی حدود 1200 کیلومتر مربع در این عملیات آزاد شد.

** فرزند ثروت‌مندترین فرد ایرانی در این عملیات شهید شد

تقریبا ماموریت ما تموم شده بود که راضی شدند ما برگردیم. پایان ماموریت را زدند و ما به تهران مقر ریاست جمهوری برگشتیم. اخبار حاکی از این بود که عملیات الی بیت المقدس در دوم اردیبهشت سال 61 شروع شده است. شور و هیجانی در گردان بود. به فاصله حدود یک ماه از عملیات فتح المبین، یک عملیات به مراتب بزرگ تر آغاز شد.

ما روز اول اردیبهشت به تهران رسیدیم. دوازده اردیبهشت با گردان 9 به منطقه اعزام شدیم. روزی که به مقر ریاست جمهوری خبر شهادت محسن وزوایی را شنیدیم. محسن مدتی فرمانده گردان ما بود. زمان شهادتش فرمانده گردان حبیب ابن مظاهر لشکر 27 حضرت رسول (ص) بود.

یکی از پیش‌بینی‌هایمان این بود که با خود آقا محسن عملیات می‌کنیم. قبل از رسیدن ما به این عملیات وزوایی شهید شد. مراسم تشییع را انجام دادیم. بعد از مراسم تشییع روانه مناطق عملیاتی شدیم. بعد از تشییع شهید وزوایی با گردان 9 به منطقه دارخوین که محل استقرار قرارگاه پشت خط بود، رفتم.

در گردان ما دیدبانی بود به نام "امیر سلیمانی" اهل آبادان که در ده روز مرخصی قبل از آغاز عملیات بیت المقدس ازدواج کرد. فرمانده گردان احسان قاسمی با بچه‌ها قرار گذاشت که هیچ کس به امیر خبر ندهد که خود را به عملیات برساند.

امیر از یک خانواده ثروت آبادانی بود. پدرش یکی از ثروتمندترین افراد کشور بود و چندین کشتی داشت. او در سن 17 سالگی آخرین مدل ماشین آن زمان را برایش تهیه کرده بودند. سر قضیه‌ایی امیر با شهید پیچک دعوایشان می‌شود. بعد همین اختلاف باعث رفاقتشان شد. این آشنایی مسیر زندگی امیر را تغییر داد و یک فرزند ثروتمند که در رفاه زندگی می‌کند را به جبهه کشاند.

از این که امیر را با خود به منطقه نبردیم خوشحال بودیم. روز دوم در حالی که از خاکریز پایین می‌رفتم یک نفر به کمرم زد. برگشتم و با کمال تعجب امیر را دیدم. در جواب تعجب من گفت "عزیز موفق باشی." او داماد دو روزه بود، که به جبهه آمد. امیر در مرحله سوم عملیات بیت المقدس به شهادت رسید.

** طی 18 روز 28 هواپیمای دشمن را زدیم/ سه روز نخوردیم و نخوابیدیم

بعد از عملیات بیت المقدس دیگر عملیاتی با این وسعت و به این شکل انجام نشد. به قدری سرعت شکست عراقی‌ها زیاد بود و مواضع را به سرعت رها می‌کردند که ما به تعویض خطوط نمی‌رسیدیم. گاهی ما خط را می‌شکستیم گروه بعدی به پدافند نمی‌رسید. خاطرم هست که تقریبا بیش از 3 روز اصلا نخوابیدیم و غذا نخوردیم. آب هم به خط نمی‌رسید. گاهی یک تانکر می‌آمد و یک شربت آبلیمو به اندازه یک لیوان به بچه‌ها می‌داد.

روز سوم تو ستون می‌رفتیم که هواپیماهای عراقی مکرر برای زدن "پل پیروزی" به ما حمله می‌کرد. آن پل در عملیات نقش مهمی داشت به همین دلیل نام آن را "پل پیروزی" گذاشتیم. این پل اولین پل شناور متحرکی بود که بچه‌های مهندسی ارتش زدند. خیلی کارآیی داشت. از روز دوم تا روز بیستم، 28 هواپیمای دشمن را بخاطر این که می‌خواستند پل را بزنند با سلاح‌های مختصر و معمولی مورد هدف قرار دادیم.

** خدا می‌خواست عملیات خراب نشود

روز سوم پیاده از کنار جاده اهواز – خرمشهر به سمت ایستگاه حسینی می‌رفتیم. تقریبا همه ما در حال حرکت خواب بودیم. شب دوم به مکانی رسیدیم که گفتند آر پی جی زن‌ها بیایند. 27 نفر و یک تک تیرانداز و فرمانده بودیم. از ساعت 6 بعد از ظهر تا یازده شب درگیر بودیم. ما تقریبا با یک تیپ مکانیزه زرهی از تانک و نفر بر مقابله کردیم. این در حالی است که تانک‌ها ضد آرپی‌جی بود. آنجا خدا به ما نشان داد که طبق فرمایشات امام(ره) "خدا خرمشهر را آزاد کرد". ما یک منطقه‌ای را آزاد کردیم که باورمان نمی‌شد که با کمترین تلفات عملیات را پیش ببریم.

موضع مهمی را گردان ما گرفت که سر پل اصلی آزادی خرمشهر شد. منتهی الیه صفر مرزی که متصل به خاکریز دو جداره شلمچه و بالاش ایستگاه حسینی است. پاینش به سمت جنوب غربی خرمشهر و دشت شلمچه است. انتهای خاکریز به مرکز شلمچه می‌خورد.

آن شب ما اشتباهی وارد پارک موتوری عراقی شدیم. آنها با تانک به دنبال بچه‌ها افتادند. آنجا یک تانک زدیم. همین باعث شد که تانک ها بترسند و فرار کنند. خدا می‌خواست عملیات خراب نشود حتی اگر ما هم خراب می‌کردیم خدا درستش می‌کرد.

این اتفاق روز دوم رخ داد. ما خاکریز مهمی را گرفتیم و از ایستگاه حسینی به سمتی که یک سرش به سر جاده اهواز – خرمشهر که یک خاکریز شرقی و غربی بود و از طرف دیگر خاکریز شلمچه حرکت کردیم. عملیات با موفقیت پیش رفت. در آن مرحله فرمانده گردان تیر خورد و به عقب رفت. بعد از این پیروزی به خاکریز دو جداره‌ای که سر پلی برای آزادی خرمشهر بود، رسیدیم.

** در حال دویدن نماز صبح خواندیم

آن خاکریز دو جداره وسطش کانالی بود که عراقی‌ها در آن آب انداخته بودند. عراقی ها خاکریز اول را زود رها کردند ولی در خاکریز دوم کمی مقاومت کردند. برای گرفتن آن دو خاکریز باید در یک دشت عبور می‌کردیم. اگر کسی کوچک ترین توقفی می‌کرد مورد هدف قرار می‌گرفت. آتش سنگین بود.

در آن حین بچه‌ها گفتند نزدیک است که نماز صبح قضا شود. با عجله تیمم کردیم و در حال دویدن و جنگیدن نماز خواندیم. اگر با من باشد می‌گویم بهترین نمازی که در تمام عمرم خواندم همان نماز بود.

یک تیربارچی سر خاکریز نقطه مرز نشسته بود. خیلی بچه ها را اذیت می‌کرد. خوب مقاومت کرده بود. تازه نمازم را تمام کرده بودم. در حال دویدن نشستم و از یک نفر خواستم یک گلوله آرپی‌جی به من بدهد. هدف گرفتم و زدم. نمی‌دانم چرا آرپی جی به سمت آسمان رفت. من که از نشانه‌گیری مطمئن بودم تعجب کردم که چرا از هدف خارج شد. یک باره آر پی جی مستقیم سمت سنگر برگشت. تیر بار خاموش شد و بچه ها الله اکبر گفتند.
منبع: دفاع پرس

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 0
  • گردان کمیلی ۱۵:۱۰ - ۱۳۹۵/۰۳/۰۳
    0 0
    نماز های باصفایی بود نماز هایی که فکر میکردی آخرین نمازت است شب 1361/2/20 هم کنار برکه های آب پشت دژ شلمچه نماز مغرب و عشا را با غسل شهادت و وضوی عشق در حالی خواندیم که حمایل مهمات بر دوش و کمر و پوتین ها به پایمان بود. عجب نمازی بود... از طرفی می خواستی نمازی عاشقانه و طولانی باشد و از طرفی گفته بودند که سریع بخوانید تا حرکت کنیم بسوی نقطه رهایی. بهرحال توفیق حضور در عملیات الی بیت المقدس را پیدا کردم ولی پایم به خرمشهر نرسید و خبر آزادی خرمشهر را 2 هفته بعد در شهرستان اسکو (حومه تبریز) در حالی که تازه از بیمارستان مرخص شده بودم شنیدم. شادی وصف ناپذیری که همراه با غرور ملی و غیرت مردم بوده و در دل احساس شعف وصف ناپذیری می کردی اما از طرفی هم حسرت حضور در خرمشهر و در کنار رزمندگان بودن را به دل میکشیدی. یاد شهید علی اصغر سجادی فرمانده گردان ما نیز بخیر و روحش شاد نثار همه شهدای فتح خرمشهر صلوات

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس